بسم الله القاسم الجبارین

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
پربیننده ترین مطالب

۱۲ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

...

پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۱۴ ب.ظ | نوای بی نوا | ۰ نظر

بارالها در رهت هرکس بمیرد زنده است

زندگی بی عشق تو ننگ است ولی با عشق تو ارزنده است

حاضرم در راه دین از تن جداگردد سرم

من بمیرم باک نیست اما بماند رهبرم

یعنی چه...

پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۱۳ ب.ظ | نوای بی نوا | ۰ نظر

زبان معطل تو بود وتو معطل من

درست وقت دویدن درنگ یعنی چه؟

مگر که بی غل و زنجیر بهتر از مرگ است

بدون بیشه و جنگل پلنگ یعنی چه؟

ومن به بچه ی خود یاد میدهم روزی

بدون سرخی خون آبرنگ یعنی چه.

دوباره دشمن بد گفته پشت سرم

دوباره گوش چپم خورده زنگ یعنی چه

مسیر مبهم و از هیچکس نمی پرسم

که دره های مه آلود وتنگ یعنی چه

دوباره قافله ی نور باز باز می آید

صدای ناله ی بازی دراز می آید

چقدر قصرنه شیرین خراب میماند

چقدر سرپل من بی ذهاب میماند

دوباره وقت سفر شدو باز نمی نگری

به اشک من که به سرب مذاب می ماند

من از تو می پرسم کی دوباره می آیی؟

دوباره پرسش من بی جواب می ماند

تو می روی همه ی کوچه از تو می گویند

تو می روی و برایم عذاب می ماند

خبر رسید که دیگر نمی رسی از راه

تمام شهر در این اضطراب میماند

چه تخت خواب قشنگی است تخت خالی تو

کدام روح در این رخت خواب می ماند

چقدر از تو بگویم آه چقدر؟

ازاین غزل فقط این بیت ناب می ماند:

که زندگی باید کرد تا شقایق هست

که تا شقایق هست آفتاب می ماند...

"اصغر عظیمی مهر"